تپش تپش*


دوربین نزدیکتر میاد و من که به سمت ساحل شنا می‌کردم، با رسیدن به عمق کمتر روی پاهام می‌ایستم و به جلو قدم برمی‌دارم. آفتاب مستقیم به صورتم می‌تابه و من به پاهام نگاه می‌کنم که آب رو می‌شکافن و جلو می‌رن. آب زلال کناره ساحل مثل اکلیلهای طلایی به اطراف پاشیده می‌شه. نفس می‌کشم و برای اولین بار در این 4 ساعت کنار دریا فکر می‌کنم. به گذشته و همه تابستانهای دیگری که مضطرب، در فکر، نگران، در امید فراموشی، در تلاش برای آرامش پیدا کردن و .... اینجا بودم. 

-------

یک‌بار نوشته بودم که اشتباهی به کسی زنگ زده بودم که شماره‌ش رو به اسم فرد دیگه‌ای save کرده بودم. دوباره این اشتباه پیش اومد :( این بار در مورد عشق اول.

قرار بود دخترخاله‌ام بیاد دنبالمون و فسقلی رو ببریم زمین بازی. آماده که شدیم در کالسکه نشوندمش و اومدم بیرون چون دیگه طاقت نداشت منو با مانتو ببینه! اومدم به دخترخاله‌ا‍‌م زنگ بزنم ببینم کجاست که یکهو صداش در گوشی پیچید. منی که تمام شماره‌هاش رو پاک کرده بودم و هر مسجی می‌رسید بلاک می‌کردم که دیگه بره پی کارش یا فکر کنه اصلا از ایران رفتم، خودم بهش زنگ زده بودم. اوففف از دست من. حدس زدم وقتی صبح موبایلم رو به لپتاپ synch کرده بودم شماره‌ها به حالت قدیم دراومده بودن. می‌تونستم بگم اشتباه گرفتم ولی نگفتم. نمی‌دونم چرا. الان پشیمونم. سلام و علیک کردم و اون هم هی خوشحالی که مرسی زنگ زدی. پرسید ایرانی و گفتم هستم و بعد سریع خداحافظی کردم. تمام تنم داغ شده بود. با بچه توی کالسکه وسط خیابون، چند لحظه انگار در این دنیا نبودم.

-------

از سال 80 وبلاگ می‌نویسم. اولین وبلاگم با اسم و رسم واقعی بود. کلی دوست داشتم. یک سال بعد تعطیلش کردم چون شناخته شدم و یه وبلاگ دیگه نوشتم. اون وسطا بخاطر حضور دائم عشق اول در همه صحنه‌ها یک وبلاگ دیگه یواشکی می‌نوشتم. خود خودم بودم. اسمش بود "گلها رو خودم می‌خرم". اسمم هم لارا. مثلا لارای دکتر ژیواگو. پاکش کردم. دوستای خیلی خوبی داشتم. وبلاگ خیلی خوبی بود. دلم براش تنگ شده. وبلاگ قبلیم بالاخره این دلتنگی رو از بین برد. ولی اینجا هنوز انگار راحت نیستم. شاید بخاطر قالبش باشه. نمی‌دونم.

-------

* از خونه کناری صدای لیلا فروهر میاد!

نظرات 4 + ارسال نظر
میم جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 22:39 http://mimlife.persianblog.ir

سلام ال عزیزم
خیلی خیلی خوشحالم که دوباره برگشتی

مرسی میم عزیزم :)

[ بدون نام ] جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 23:45

من معمولا شماره ها رو پاک نمیکنم و تا حالا هم پیش نیومده که اشتباهى به کسى زنگ بزنم. فکر میکنم حس خوشایندى باشه که پس از مدتها گوشیت زنگ بخوره و یه اسم و شماره آشنا رو صفحه ببینى....البته این بستگى تام به نوع رابطه و نحوه تموم شدن اون داره ...
---
من هم تا حالا چند تا وبلاگ نوشتم. اولیش همزمان با شروع جریان وبلاگ نویسى در ایران بود که بیشتر از چند تا پست ننوشتم... دومیش که شاید به نوعى بشه گفت اصلى ترین وبلاگم بود، همون بود که دوستان معرف حضورشون هست...بعد از اون هم یکى دیگه بود که بیشتر مناسبتى بود و در فضاى انتخابات٩٢ نوشتم. یه مدتى هم ادامه همون وبلاگ اصلیم رو تو بلاگ اسکاى نوشتم ولى نتونستم با فضا و قالبش ارتباط برقرار کنم و بعد از مدتى دیگه ننوشتم .... این روزا دلم میخواد همون وبلاگ اول رو یه خونه تکونى بکنم و باز هم بنویسم .... دلم براش تنگ شده

من برعکس در حرکات انتحاری شماره پاک می‌کنم و ید طولایی هم در sms اشتباه فرستادن و اشتباه زنگ زدن دارم!
من هم هنوز با اینجا اخت نشدم. ای کاش باز هم بنویسی. خیلی "خودت" بود

خودم جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 23:48

بالایى خودم هستم ...!!

نمی‌دونی چقدر دیدن کامنتت به من دلگرمی می‌ده :)

حسرت عدم شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 01:03

وای ال چه حالی داشتی اون لحظه اشتباه گرفتن... دقیقا زمانی که اینهمه خوشحالی از تموم شدن رابطه...
امیدوارم بتونی قالبت رو منتقل کنی اینجا و توش راحت باشی.
فسقلت رو ببوس:-*

ممنونم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد