یک سلام با امید که ادامه دار باشه

وقتی فکر می کنم زمانیکه شروع به نوشتن در این وبلاگ کردم چطور آدمی بودم و امروز چطور ... خیلی تعجب می‌کنم. سالها در یک وادی (عشق؟ جستجوی عشق؟ رفع ملال؟) مدام می‌رفتم و می‌گشتم و می‌خواستم و می‌بریدم و باز لرزش دل و ... . در نهایت می‌بینم نیروی محرکه تمام اون فراز و نشیبها یک چیز بود و ته همه‌شان هم یک غم و بعد جدیت به فراموش کردنش.

بعد یکباره ظرف این دوسال انگار تمام اون کله‌شقی‌ها، ساختارشکنی‌ها، رابطه‌های خطرناک، احساس چرخ‌بر‌هم‌زدن‌ار‌غیر‌مرادم‌گرددها، خاص بودن‌ها، غیب شد. نه دود شد، نه آب شد، بلکه یکهو و به یکباره غیب شد.

و من آدم دیگه‌ای شدم. زندگی در لحظه، بدون فکر به آینده، با دغدغه‌های معمولی، لذت بردنهای معمولی. بدون نیاز به شق‌القمر کردن.

سیراب شدن وقتی دستی با عشق موهام رو به هنگام این دنده به آن دنده غلتیدن‌های نیمه شب و دم صبح نوازش می‌کنه؛ وقتی تن تغییر کرده اما برای او خواستنی‌تر شده.

لذت ناب شنیدن واژه "مامانّ". سِحر شدن وقتی با نیم‌وجب قد محکم راه می‌ره و پشت سرش رو نگاه می‌کنه تا مطمئن بشه که هستم. تمام دنیا را به لحظه‌ای که دستم رو به گونه‌اش می‌ماله و همونجا نگه می‌داره می‌بخشم. وقتی با ناخنهای کوچیکش کِرِم رو روی شکمم پخش می‌کنه و به چشمهام نگاه می‌کنه، قلبم می‌ایسته.

منتظر هستم که عشق بار دیگه به قلبم بیاد.

--------

فکر می‌کنم هر توضیحی بابت نبودنم بنویسم یا روضه‌وار میشه یا غیرقابل پذیرش. بدون اینکه عمد و آگاهی باشه از اینترنت و دنیای مجازی فاصله گرفته بودم. به طور کامل. تقریبا حتی از دیدن تلویزیون. البته نقش اصلی رو سنگینی کار و تمام کردن پروژه‌های نیمه تمام کاری ایفا می‌کرد. تمام زمانهایی که قبلا صرف علایق میشد به کار فکر می‌کردم. برای کار کوچ کردیم و در هر حالتی یکی از رکن‌های اصلی فکر من است.

دوستیتان برام بسیار با ارزشه. امیدوارم از من نرنجیده باشید. امیدوارم همچنان با من باشید. عُقلا می‌گویند عذرخواهی را با بهانه تراشیدن خراب نکنید. من هم به همین شیوه فقط بابت تمام ایمیلها و پیامهایی که بی جواب گذاشتم عذر می‌خوام. از ته دل.

نظرات 9 + ارسال نظر
لیلی جمعه 20 فروردین 1395 ساعت 01:57

من هستم باهات ال
چون کاملااااااا درکت میکنم
تموم این مدت هم اومدم وسرزدم چون میدونستم میای دوباره
اینجوری شناختمت که اگر بخوای نباشی حداقل بی خداحافظی نمیری

:* مرسی لیلی جان. نی نی جدید بدنیا اومده حتما. قدمش مبارک باشه. اوضاع خوبه؟

حسرت عدم جمعه 20 فروردین 1395 ساعت 20:09

سلام...
خوش برگشتی ایشالا که ادامه داره:-)

ممنونم دوست خوب :)

حسرت عدم جمعه 20 فروردین 1395 ساعت 20:13

راستی نیرو محرکه تموم اون فراز و نشیبها چی بوده?
البته اگه دوست داری بگو

همون نیاز به عشق فکر می کنم

بهناز شنبه 21 فروردین 1395 ساعت 01:38

ال اتفاقی باهات آشنا شدم با تو بودم و نوشته های قشنگت و احساساتت وقتی که دوباره با ه همه چیز رو‌از نو شروع کردی وقتیکه مادر شدی الانم در آستانه ی زندگی جدیدی امیدوارم موفق باشی و‌بیش از اینها خوشبخت
عشق مادری بالاترین عشقه آدم تا وقتی تجربه اش نکرده نمیدونه چیه اما بعدش هیچ چیز جز سختی های مادری لذت بخش تر نیست امشب بدون پسرم رفتم بیرون درسته ی تایمی بود واسه خودم و تفریح اما اصلا بهم خوش نگذشت

واقعا همینطوره و بالاترین عشقه. انگار بچه واقعا بخشی از وجود خود آدمه... ممنون برای دوستیت بهناز عزیزم

ژینو یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 08:22 http://zhinou.blogsky.com

در کمال ناامیدی صفحه رو باز کردم و کلی ذوق کردم :**

منم با وبلاگ تو همین اتفاق برام افتاد! :***

لیلی دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 05:29

خوبیم خداروشکر
بسیار سخته ال ولی گذراست و بعضا شیرینی های خودشم داره

حتما همینطوره. کوچولوی شماره 1 حسادت نمی کنه؟

framarz دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 11:35

Good to see you again

:) :*

شیرین چهارشنبه 25 فروردین 1395 ساعت 11:25 http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام ال، خوش برگشتی :)) تا باشه از این سر شلوعی های خوب و مثبت باشه

مرسی شیرین عزیز :)

ساینا دوشنبه 30 فروردین 1395 ساعت 15:33

سلام ال.خوشحالم که بازم نوشتی.امیذوارم سال خوبی داشته باشی

merci :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد