abuse

ماکس وبر، "قدرت" رو توانایی یک فرد در کنترل دیگران برای رسیدن به خواسته خود، بدون توجه به موانع و مقاومتها تعریف کرده.

-------

خیلی از اوقات اتفاقاتی که در کشور یا دنیا میفته برامون ناراحت‌کننده است. این‌که صاحبان قدرت و حکومت یک کشور به مردم (یا عده‌ای از مردم) ظلم می‌کنن، باعث آزار دیدن و رنج اونها می‌شن. بعد آدم نقدشون می‌کنه.

بعد مقالاتی هم منتشر می‌شه در رابطه با اینکه قدرت چطور می‌تونه ساختار مغز رو تغییر بده، بطوریکه فرد شخصیتش و رفتارش تغییر کنند.

تحقیقاتی هم انجام می‌شن (طبعا بدون رعایت اخلاقیات) که یک گروه انسانهای عادی و نرمال در نقش زندانبان و یک عده عین خودشون در نقش زندانی و میزان خشونت و اعمال قدرت گروه زندانبان فرای تصور می‎‌ره.

------

واقعیت اینه که داشتن قدرت و سواستفاده نکردن از اون کار بسیار سختیه. تا آدم خودش در موقعیت قرار نگیره ممکنه فکر کنه که به‌هیچ‌وجه چنین سواستفاده‌گری نیست. ممکنه حتی به این سواستفاده‌گری آگاهی هم نداشته باشه.

وقتی نوزاد ضعیف و تو قوی هستی، می‌تونی به هرجا دلت بخواد ببریش یا نذاری بره. خلاف خواسته‌ش. می‌تونی تنبیهش کنی، بهش آزار برسونی، و اون هیچ توانی برای دفاع از خودش نداره. قطعا وقتی‌که به این نحو نوشته میشه مذمومه ولی در لحظه، در زمانی‌ که چیزی رو ریخته که بسیار باارزشه*، نادانسته به صورتت ضربه‌ای زده که بسیار دردناکه، شبهای متوالی بارهای متوالی از خواب بیدارت کرده و خستگی روانت رو مختل کرده، و هزار موقعیت دیگه، بسیار سخته که سعی کنی از قدرتت استفاده نکنی. داد نزنی، تنبیه نکنی.**


نکته غم‌انگیز ماجرا اینه که برعکسِ قدرتِ حکومتی؛ نوزاد/ نوپا/ کودک، باز هم بعد از همه این‌ها به تو نیاز خواهند داشت. نمی‌تونن ترکت کنن، نمی‌تونن ازت دوری کنن حتی اگه یه مادر بد و سواستفاده‌گر باشی.... 

------

مسئله دیگه اینه که در هر فرد باید به اندازه قدرت، مسئولیت‌پذیری هم وجود داشته باشه. اما قدرتِ مادر، به یکباره با تولد نوزاد ایجاد میشه ولی مسئولیت‌پذیری باید در آدم پَروَرونده بشه و رشد پیدا کنه.


* آدم همیشه نمی‌تونه به خودش یادآوری کنه که هیچ‌چیز از خود بچه باارزش‌تر نیست.

** منظورم وقتهایی نیست که آدم از زور و قدرت بدنی بیشترش برای انجام کاری که به نفع خود بچه است ولی بچه مقاومت می‌کنه، نیست. مثلا اینکه به زور بهش دارو بدی، پوشکش رو عوض کنی، لباس بپوشونی. یه جاهایی خب قطعا باید "والد" بود و قاطعانه کاری که لازمه رو انجام داد و دقیقا زور بازوی بیشترِ پدر یا مادر، عامل کمک‌کننده است.

و البته در همین شرایطی که نفع خود بچه در میونه ولی نمی‌فهمه (مثلا در زمستون بعد از حمام دوست داره لخت بگرده ولی باید لباس تنش کرد)، بسیار سخته که با توجه به ضعف زیاد او، در هر لحظه کرامت انسانیش رو لحاظ کنی و سعی کنی با آرامش و نرمش رفتار کنی نه با تحکم. که این خودش یه مبحث دیگه است.

one in my arms and one in my belly

پارسال تابستون کوچولو رو برده بودم یه زمین بازی سرپوشیده. خیلی شلوغ بود و بچه های بزرگتر زیادی بودن. یه اتاقک بود که فقط یه دختر کوچولو نشسته بود و بازی می کرد و مامانش روی زمین نشسته بود. صورت نازی داشت. موهای فر بامزه هایلایت شده و لباس سراپا مشکی. فسقلی هم اونجا مشغول بازی شد. مامان دختر بچه از سن بچه من پرسید. دخترک 5-6 ماهی بزرگتر بود. همین حدودها حالا درست یادم نیست. مدتی سکوت شد و بعد همانطور که نگاهش محو دخترش بود با صدای آرامی گفت که ماه هشتم بارداریست و من که گفتم مبارک است با حالتی کمی آمیخته با اندوه سر تکان داد. گفت که پیش بینی نشده بوده. آن موقع خیلی برایش به فکر رفتم. هفته آینده با سین بچه ها را به زمین بازی دیگری برده بودیم و داشتم از جای قبلی برایش تعریف می کردم و گفتم راستی خانمی را دیدم که هشت ماهه باردار بود و ناراحت بود که انقدر زود دوباره داره بچه دار میشه. سین گفت "تو ماه 8 هنوز هم ناراحت بود؟"

ممکن است آدم غمگین یا اندوهگین نباشد ولی واقعا راحت نیست. ناراحت است. حداقل من که همچنان فکر می کنم پیش بینی شده اش بهتر است.

-----------------

در بارداری اولم لباس زیادی نخریدم. مامانم سال قبلش دو لباس بارداری مهمانی خیلی چیتان خریده بود. شکم بزرگی نداشتم برای همین تا ماه 7 بعضی مانتوهای قبل از بارداری خودم را می توانستم بپوشم. حتی شلوارهای قبل از بارداری را تا ماه 5 به راحتی می پوشیدم. یا legging که به راحتی با یک لباس قابل کش آمدن تا زانو تبدیل می شد به لباس بارداری. این شکلی ها.

یک بار رفتم مفتح و از دو بابت شوکه شدم. یکی قیمت خیلی غیرعادی گرون بعضی لباسها و شلوارها. یکی کیفیت و برش و دوخت بسیار افتضاح بقیه لباسها که قیمت معقول داشتند. با کلی گشتن سه تا شلوار جین و معمولی برای سر کار خریدم. یکیشان را به اصرار ه خریدم و طبعا اصلا نپوشیدم ;) یکیشان جنس پارچه روی شکمش برایم حساسیت آور شد. یکیشان که جین بود را می پوشیدم ولی چندان هم دوستش نداشتم. همه را هم فورا بعد از زایمان بخشیدم. یک بار هم آن اواخر یک پیراهن لینن سفید مدل کنار دریایی برای عکسهای بارداری گرفتم. این شکلی ولی با این پارچه.

با اینکه معتقد بودم این هم دوره ایست حتی اگر لباسهایش دیگر به کار نیاید ولی نمی دانم چرا دلم نمی آمد هزینه گزافی صرف خرید لباس بارداری کنم.

این بار همان اول  یک بار که آمدم تهران رفتم یکی از فروشگاههای دلباز یکی از برند. همانها که هیچ کاری بهت ندارند وآدم  راحت است و پروها بزرگ و خلوتند. همه چیز خریدم. از لباس زیر و جوراب شلواری و لباس خوابِ مخصوص بارداری تا پلیور و جین و پیراهن مهمانی بارداری. از هر کدام چندتا. اصلا برایم مهم نبود که ممکن است دیگر هرگز به کارم نیایند. بعد از خریدشان حالم بهتر شد. خیلی بهتر!

البته الان که می بینم بعضی ها را فقط یکبار مثلا روز عید نوروز پوشیدم و والسلام کمی دلم می سوزد ولی خب!

-----------------------

یک اصطلاحی هست "second child syndrome". فرقهای بچه دوم با اول را  از این نظر که پدر و مادر احتمالا کمتر کار به کارش دارند و ... را در آن گنجانده اند. یک قسمتش هم این است که اکثرا لباس و وسایلشان همانهاست که مال اولی بوده و کوچک/بی مصرف شده! بهترین قسمت این بارداری این بود که نیاز به خرید هیچی نبود! شاید فقط یک شیشه نو و پستانک و پوشک و چند دست لباس سایز newborn!