من از پایان شروع کردم*

مدتهاست می‌خوام بنویسم. خیلی به یاد تک تکتان بودم. بسیاری از روزها در ذهنم جملات رو ردیف کرده بودم. گاهی فرصت محدودش هم پیش آمد ولی نمی‌دانم چرا تا الان طول کشید.
یک ماه گذشت. یک ماه سرشار از روزهای شلوغ و شاد. از قبل از تولدش تمام اشتباهات بار قبلم را یک به یک به یاد آورده بودم و هیچکدام را دیگر تکرار نکردم. از همان لحظه نخست برخورد با پرستارها حتی.
البته تجربه‌ام هم بسیار به کمکم آمد. همه کارهای کوچکی که قبلا طول می‌کشید این بار تر و فرز انجام می‌شد. آشنا بودم به نشانه‌ها. صدای گریه‌ها. بار قبل از روی کتاب و وبسایت می‌خواندم؛ این جور گریه نشانه گرسنگی است و اینجور نشانه فلان و ... . به خودم می‌گفتم مگر می‌شود تشخیص داد؟ و نشده بود. بار قبل را می‌گویم.
این بار فورا متوجه می‌شدم که هر صدا و حرکتش نشانه چیست. 
فورا عنان کارها دستم آمد. در خانه مسلط‌‌تر و با سیاست‌تر رفتار می‌کردم. 
البته... آن عشق بهمن‌واری که بار قبل هجوم آورد، آن اشکهای از سر شوق وقتی برای اولین بار در آغوشش گرفتم، آن ترانه‌های عاشقانه، هم نبودند.
---------------
بدنیا آمدن اولین فرزند من را به کلی تغییر داد. با بدنیا آمدن دومی هم یک بار دیگر از اساس تغییر کردم. انگار که ته‌مانده‌های دور ریخته نشده ال قبلی هم پاک شده باشد. خیال‌پردازیهای شبانه‌ام یکسره درباره روزهای پیشِ روی 4 نفرمان است.
ذوق و شادیم از تصور سالهای پیشِ رو بسیار است. از تجسم سفرها، بازیها، یادگرفتن‌ها، کاردستی‌ها، لباس انتخاب کردن‌ها، اولین تپشهای قلبهای نوجوانشان، عشق‌ها. 
برای اولین بار در زندگیم، واقعیت بهتر از رویاست.
---------------
عشقم به اوی کوچکتر ذره ذره آمد و تمام قلبم را پر کرد. هنوز هم اولی برایم کهکشان است و بقیه ذره. ولی اوی کوچکتر هم آرام آرام با هر تماس گونه‌ام با مو و صورتش، با هر محکم فشردن دستان کوچکش به دور انگشتم، با هر آرام گرفتن نفسهایش وقتی در آغوشم شیر می‌دهم، قلبم را بیشتر و بیشتر فشرده می‌کند.
---------------
*من از بن‌بست هر تصمیم، پر از زخمای بی ترمیم
به دشواری شروع کردم...
من از وحشت شروع کردم، پر از تردید طلوع کردم

نظرات 8 + ارسال نظر
بهناز شنبه 19 تیر 1395 ساعت 14:55

ال عزیزم قدم نو رسیده مبارک خوشحالم که واقعیتت رویایی شد همیشه شاد باشید و خوشبخت راستی فسقل چه میکنه عضو جدید رو پذیرفته??

مرسی بهناز جان جانم. اره خیلیخوب کنار اومده
البته خیلی هم مواظبیم ؛)

سهیلا شنبه 19 تیر 1395 ساعت 16:56 http://rooz-2020.blogsky.com/

ال جان دوست عزیزم تولد مسافر کوچولو رو صمیمانه تبریک میگم و از خدا میخوام سلامتی و عاقبت بخیریشو ببینی.
قد کشیدن این دو نوگل خندان گوارای وجودت دوسی جون

ممنونم سهیلا جان، همیشه به من محبت داری

framarz یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 09:28

Congratulations L
Glad to see you happy and nice
Wish you and your wonderful family the sweetest in life

Thanks Faramarz jan for ur warm wishes :*

شیرین دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 10:49 http://www.ladolcevia.blogsky.com

قدم نو رسیده مبارک باشه ال جان

ممنونم شیرین عزیزم

بالیق جمعه 25 تیر 1395 ساعت 09:59 http://zendegiyebaliq1.blogfa.com

بسلامتی ال جان.
با حس و حالی که از نوشته هات می گرفتم حتی به ذهنم هم خطور نمی کرد فرشته دومی رو هم بخوای بدنیا بیاری ال. و برام خیلی جالب هست که چقدر از داشتنِ یه کوچولوی دیگه خوشحالی و رضایت داری.

مادر شدنِ ال برای من جورِ دیگه ای شیرین بود :)

ممنون بالیق جان از محبت همیشگیت. اگر کسی سه سال پیش امروز رو بهم می گفت صدهزار سال باور نمی کردم!

ساینا یکشنبه 27 تیر 1395 ساعت 09:37

تبریک میگم و امیدوارم لحظه های چهارنفره تون سرشار از شادی و حس خوشبختی باشه.

ممنونم ساینای عزیزم

حسرت عدم دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 01:48

مبارک باشه ال جان
خیلی خوشحال شدم از شادی و رضایتت
گل پسرها رو ببوس

مرسی دوست خوبم

بهناز پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 18:20

ال جانم چطوری بچه ها حسابی درگیرت کردن❤️

آره والا عزیزم. ولی واقعا زمانی نیست که یادت نباشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد