باور؟

خب من تا اومدم منظم بشم رفتیم سفر. بماند که واقعا دو روز اول توبه کار شده بودم و خییییلی سخت بود ولی در کل تجربه ای بود برای خودش. با اینکه پرواز کوتاه نبود ولی هر دو به طرز غیرقابل باوری در راه عالی بودن. البته وقتی رسیدیم هتل از خجالتمون دراومدن!

الان هم یکیشون با ه رفته خرید و اون یکی خوابه. من هم به یاد قدیم دنگ شو گذاشتم و دارم می نویسم. دلم برای خونه تهرانمون خیلی تنگ شده. خاصه در بهار.... خاصه در اردیبهشت تهران...

پی نوشت کامنت لیلی منو خیلی به فکر برد. گاهی که می بینم همچنان میشه تازوند و به دنبال خود کشوند ولی خودت افسار رو می کشی در عجب می مونم از حال خودم.

حالا محض خالی نبودن عریضه اینم خدمت حضور انورتون عرض کنم که من نمی دونستم زمینهای بازی بچه ها انقدر مکان خوبی برای "آشنایی" می تونه باشه ;)

باباهای تنهایی که بچه رو آوردن اونجا، بسیار برای معاشرت دلچسب هستن. اولا که به راحتی میشه بدون مشکل و بدون منظور سر صحبت رو باز کرد (در مورد عادات بچه و سنش و همبازی بودنش با بچه ) و بعد صحبت رو همین حول و حوش ادامه داد. بعد هم اگر خوب بود که خب دفه های بعد هم هست و بعد میشه راجع به کار هم حرف زد و غیره!!!

-----------------------------

یادش بخیر یک زمانی هم بود باب آشنایی با جمله "ببخشید بلیط اضافه دارین؟" در ایستگاه اتوبوس باز می شد!

وقتی این جمله رو می شنیدم بسته به اینکه از ریخت طرف خوشم میومد یا نه بلیط داشتم یا نداشتم :)) چون اگر داشتم می شد سر گرفتن یا نگرفتن پول ناچیز بلیط بیشتر حرف زد :)) بعدم که سوار می شدیم عموما طرف همون ایستگاهی که من پیاده میشدم پیاده می شد و باقی صحبتها! حالا اگر خیلی زیادی خوشم میومد ازش بجای ایستگاه مد نظرم، ایستگاه پارک پیاده می شدم که نرم نرمک تا اونجا بریم!

-----------------------------

دلبند و دلخواهی چه شیرین سخنی

نمی کنم باور که مهمان منی

نمی کنم باور که با خنده خود

سکوت سنگین را چنین می شکنی

قدم نهادی در خانه من

شد از تو روشن کاشانه من

سبو بیفکن، پیاله بشکن که باده مستی ندهد

خوشا به حالی که مجال مستی ندهد

(دنگ شو)

این ترانه عجیب وصف حال این روزهای منه.... چقدر وقته که بخاطر بارداری و شیردهی ننوشیدم و البته مستی رو جور دیگه ای تجربه کردم. وقتی که در خنکای صبح یک جفت چشم خوابالود و خندان به رویم باز میشن و دست کوچکی با ناخنهای تیز گونه ام رو نوازش می کنه...

نظرات 6 + ارسال نظر
ژینو جمعه 5 خرداد 1396 ساعت 14:52

ال عزیزم.
چرا من ندیده بودم پستهات رو...چقدر خوشحال شدم. حتی یه نیمچه اشکی هم ریختم از ذوق
هر دفعه این تب رو گوشی باز میکردم و نمیدونم چرا رفرش نمیشد.
خوشحالم خوبی و خوشحالم همه خوبن
من هم دومی بودم و وقتی بچه بودم به مامانم میگفتم مامانش. فک میکردم مامان خواهرمه. البته الان چیزی یادم نیست و همیشه رابطه من با مامانم بهتر بوده :))
مرتب بنویس منم میخوام بنویسم.
راستی ایمیل زده بودم برات دو تا

بهناز یکشنبه 25 تیر 1396 ساعت 01:35

حسرت عدم دوشنبه 23 مرداد 1396 ساعت 14:35

کوشی پس؟
قرار بود بنویسی که؟!
خوبی؟ گل پسرهات خوبن؟

بهنار جمعه 4 اسفند 1396 ساعت 04:09

چقدد دلم واست تنگ‌شده دختر

ژینو چهارشنبه 3 مرداد 1397 ساعت 14:02

لیلی چهارشنبه 14 شهریور 1397 ساعت 13:51

ال اگر من رو می بینی بدون که به یادتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد