one in my arms and one in my belly

پارسال تابستون کوچولو رو برده بودم یه زمین بازی سرپوشیده. خیلی شلوغ بود و بچه های بزرگتر زیادی بودن. یه اتاقک بود که فقط یه دختر کوچولو نشسته بود و بازی می کرد و مامانش روی زمین نشسته بود. صورت نازی داشت. موهای فر بامزه هایلایت شده و لباس سراپا مشکی. فسقلی هم اونجا مشغول بازی شد. مامان دختر بچه از سن بچه من پرسید. دخترک 5-6 ماهی بزرگتر بود. همین حدودها حالا درست یادم نیست. مدتی سکوت شد و بعد همانطور که نگاهش محو دخترش بود با صدای آرامی گفت که ماه هشتم بارداریست و من که گفتم مبارک است با حالتی کمی آمیخته با اندوه سر تکان داد. گفت که پیش بینی نشده بوده. آن موقع خیلی برایش به فکر رفتم. هفته آینده با سین بچه ها را به زمین بازی دیگری برده بودیم و داشتم از جای قبلی برایش تعریف می کردم و گفتم راستی خانمی را دیدم که هشت ماهه باردار بود و ناراحت بود که انقدر زود دوباره داره بچه دار میشه. سین گفت "تو ماه 8 هنوز هم ناراحت بود؟"

ممکن است آدم غمگین یا اندوهگین نباشد ولی واقعا راحت نیست. ناراحت است. حداقل من که همچنان فکر می کنم پیش بینی شده اش بهتر است.

-----------------

در بارداری اولم لباس زیادی نخریدم. مامانم سال قبلش دو لباس بارداری مهمانی خیلی چیتان خریده بود. شکم بزرگی نداشتم برای همین تا ماه 7 بعضی مانتوهای قبل از بارداری خودم را می توانستم بپوشم. حتی شلوارهای قبل از بارداری را تا ماه 5 به راحتی می پوشیدم. یا legging که به راحتی با یک لباس قابل کش آمدن تا زانو تبدیل می شد به لباس بارداری. این شکلی ها.

یک بار رفتم مفتح و از دو بابت شوکه شدم. یکی قیمت خیلی غیرعادی گرون بعضی لباسها و شلوارها. یکی کیفیت و برش و دوخت بسیار افتضاح بقیه لباسها که قیمت معقول داشتند. با کلی گشتن سه تا شلوار جین و معمولی برای سر کار خریدم. یکیشان را به اصرار ه خریدم و طبعا اصلا نپوشیدم ;) یکیشان جنس پارچه روی شکمش برایم حساسیت آور شد. یکیشان که جین بود را می پوشیدم ولی چندان هم دوستش نداشتم. همه را هم فورا بعد از زایمان بخشیدم. یک بار هم آن اواخر یک پیراهن لینن سفید مدل کنار دریایی برای عکسهای بارداری گرفتم. این شکلی ولی با این پارچه.

با اینکه معتقد بودم این هم دوره ایست حتی اگر لباسهایش دیگر به کار نیاید ولی نمی دانم چرا دلم نمی آمد هزینه گزافی صرف خرید لباس بارداری کنم.

این بار همان اول  یک بار که آمدم تهران رفتم یکی از فروشگاههای دلباز یکی از برند. همانها که هیچ کاری بهت ندارند وآدم  راحت است و پروها بزرگ و خلوتند. همه چیز خریدم. از لباس زیر و جوراب شلواری و لباس خوابِ مخصوص بارداری تا پلیور و جین و پیراهن مهمانی بارداری. از هر کدام چندتا. اصلا برایم مهم نبود که ممکن است دیگر هرگز به کارم نیایند. بعد از خریدشان حالم بهتر شد. خیلی بهتر!

البته الان که می بینم بعضی ها را فقط یکبار مثلا روز عید نوروز پوشیدم و والسلام کمی دلم می سوزد ولی خب!

-----------------------

یک اصطلاحی هست "second child syndrome". فرقهای بچه دوم با اول را  از این نظر که پدر و مادر احتمالا کمتر کار به کارش دارند و ... را در آن گنجانده اند. یک قسمتش هم این است که اکثرا لباس و وسایلشان همانهاست که مال اولی بوده و کوچک/بی مصرف شده! بهترین قسمت این بارداری این بود که نیاز به خرید هیچی نبود! شاید فقط یک شیشه نو و پستانک و پوشک و چند دست لباس سایز newborn!

نظرات 7 + ارسال نظر
ژینو سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 20:09

ولی من شنیدم بچه های بدون برنامه ریزی بچه های باهوشتر و سالمترین چون در زمان س*کس منجر به بارداری هدف فقط لذت بوده. ناگفته نمونه که منم یک فرزند ناخواسته هستم :)

کلا بچه های دوم خیلی خوبن. زودتر مستقل می شن و بهترن کلا. لازمه تاکید کنم من بچه دومم؟ ;)

:)) حالا ولی جدا تو چطور متوجه شدی که ناخواسته بودی؟ کی بهت گفت؟

فلرتیشیا چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 18:02 http://dream-land.blogfa.com/

ال عزیزم چقدر دلم برات تنگ شده بود. چند وقتی بود که خیلی سراغ دنیلی مجازی نمی اومدم.
خیلی خیلی تبریک میگم که دوباره داری مامان میشی.
البته الان نگاه می کردم و نوشته های قبلیت رو خوندم و دیدم تو هم چند وفت نبودی. خدا رو شکر بیماری و مشکل سلامتی که ازش گفتی رفع شده.ایشالا نی نی هم به سلامتی دنیا بیاد.

سلام فلرتیشیای عزیزم، ممنونم که باز هم با من هستی

ژینو شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 15:39

یه دو سه سال پیش بود فک کنم مامانم از دهنش در رفت :)) البته از لفظ ناخواسته استفاده نکرد. گفت از دستمون در رفت

:)) ای بابا. احساست چی بود از شنیدنش؟

بهناز سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1395 ساعت 06:09

من هیچ وقت نمیتونم خودم رو اونجوری تصور کنم واسخ همین دومی ارو متاسفانه… چیزی که هست اینه من ادم دست و پاداری نیستم توانایی هندلینگ دوتا بچه کوچیک رو ندارم
منم واسه بارداریم زیاد لباس نخریدم
این نی نی دومی چه بچه قانعیه نازی هیچی نمیخواد ولی من دلم میخواد دومی دختر باشه با اینکه کلی لباس های پسرک رو برداشتم
پسرک منم ناخواسته بود ولی عجیب عزیزه واسم

اولی ها یک چیز دیگه ان. فسقل اولی من هم برنامه ریزی شده نبود ولی از لحظه فهمیدن حضورش بال درآوردم. واقعا هم هندل کردن دو تا کوچیک همزمان سخته. اون روز داشتم به خودم می گفتم هیچوقت فکر نمی کردم همزمان دو بچه رو پوشک کنم و به دو تا بچه شیر بدم!

مریم یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 13:23

ال جان نمی دونی که پوشیدن لباسهای خواهر بزرگتر چه صدمه ای به روحیه کوچیکتره میزنه
من بچه چهارم هستم
کاملا ناخواسته
بعد از یک دختر خیلی خوشکل
یک جوجه اردک زشت بودم
یادم نمیره که کلاس اول مانتو شلوار خواهرم رو دادن من بپوشم...
یادم نمیره
مامانم برای خواهرم موقعی که کلاس اول بود دو دست مانتو داد دوختن
ولی برای من...
نمی دونم چرا تا این پست رو خودندم یاد این خاطره افتادم
شاید یکجور عقده بود یکدفعه سر باز کرد..
شما که روانشناسیت خوبه بگو

سلام مریم جان. چه خوب که برام اینو نوشتی. من چون در اطرافیانم دیده بودم که این کار خیلی مرسوم بوده و الان همه با خنده در موردش حرف می زنن فکر نمی کردم سخت باشه. ولی خب قطعا عده ای خوشایندشون نبوده وشاید نمی گن. خودم خیلی به این دومی بودنش فکر کردم و بخصوص اوایل بارداریم که حس خیلی بدی داشتم می گفتم مطمئنم از نظر سلامت روان کاملا بهم ریخته و درب و داغون خواهد شد چون من برام اولی شاهزاده است و اون ناخواسته. حرفات برام تلنگری بود که سعی کنم حواسم رو جمع کنم....

ژینو دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 21:41

برا خودم هم جالبه ولی حسم نه تنها بد نبود بلکه یه جورایی فان و دوست داشتنی بود برام :))

:)) امیدوارم برای این فسقل هم اگر فهمید فان باشه ;)

بهناز چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 04:35

دقیقا منم همین حس شاهزاده بودن رو به پسرک دارم وقتی فهمیدم باردارم بغلش میکردم و گریه میکردم
ال والله منم تو رو ایطور تصور نمی کردم

چی فکر می کردیم و چی شد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد