این مدت بارها پیش آمد که به عابران کوچهها یا مسافران ماشینهای اطراف نگاه کردم و با خودم گفتهام "معلوم است ناراحت است". ناراحتی از یک رابطه، از یک قهر، از یک ترکشدگی، از یک بحث و دعوا. و بعد فکر کردهام که چندوقت است با کسی (پارتنر) دعوا نکردهام؟ خیلی. چند وقت است از دست کسی در یک رابطه زن و مردی ناراحت نشدهام؟ چندوقت است برای دیر زنگ زدن، مسج ندادن، قرار را کنسل کردن، اصرار زیادی کردن، قولی را زیر پا گذاشتن و ... ناراحت نشدهام؟ چندوقت است برای عشق گریه نکردهام؟
به یاد تمام اشکهای پنهانی، بیصدا و با صدا، بینی قرمز، چشمهای پف کرده و درد و بغض گلو افتادم. به یاد بارهایی که بیماروار در تخت دراز میکشیدم، پتو را تا زیر چانه بالا میکشیدم و فکر میکردم. به یاد تمام لعنتیها و لعنتبهمنهایی که گفتم.
به عابران و مسافران نگاه میکنم. چشمهای غمگین، سرهای تکیه داده به صندلی، گردنهای خم شده، نگاههای دور... و یاد چه روزهایی، چه شبهایی.
فقط یک یاد و یک نوستالژی.
P.S: منظورم این نیست که هیچ اختلاف نظر یا ناراحتی برایم پیش نیامده. منظورم غم عشق است فقط...
دگرم آرزوی عشق نیست بیدلان را چه آرزو باشد؟
(فروغ)
واسه پست قبلی چند بار نظر گذاشتم اما ارسال نمیشد.
زندگیه دیگه ال هر مرحله ش یه جوری رو اعصابه
خیلی خوشحال میشم وقتی زود زود مینویسی
فقط یه سوال, چه طوری میتونم لیست وبلاگهای دوستهام که بروز میشن رو داشته باشم?
والا منم نمیدونم. تقریبا در زمینه اینجور سوالها صفر صفرم
منم گاهی اینکار رو میکنم به صورت آدم ها خیره میشم با خودم میگم این چه مشکلی داره یا اون چقدر خوشبخته
خیلی خوبه که دغدغه عشق نداری این نشون میده عشقی که الان تو زندگی ات در جریانه خیلی قوی و پایداره
دقیقا بهناز جون.
ال حسابی دلتنگ اون روزهایی ها... مادربودن بعضی حس هارو از آدم یا میگیره یا دور می کنه
گهگاهی این وسطا فیل آدم یاد هندوستان می کنه
ولی ولی من کنار اومدم تو هم میای!اینو مطمئنم...
خیلی سخته هااااااا خیلی خیلی ولی خب حال الان رو خیلی بیشتررر از اون روزها دوست دارم
رمز پیروزی هردومون هم اول ندیدن بود دوم وجود فسقلیایی که وقت فکرکردن هم بهت نمیدن حتی
ولی ولی ولی داد از روزی که بعد از گذر از همه این مراحل ببینیشو و دیده نشی...
دعا می کنم برات هیچ وقت پیش نیاد
لیلی جان واقعا دلتنگ نیستم. فقط یک یاد بود و بس. اون خط آخر کامنتت... خیلی باید سخت باشه
راستی گفتی میخوای پشیمونیتو بفهمونی وشدی پیرزن غرغرو نسبت به گذشته
ولی من اینجور وقت ها به خودم میگم به زمانش به تو هم خوش گذشته پس سکوت لطفا...
هممم خب با این حرفت در مورد خودم موافق نیستم. به دلیل اختلاف سنی زیاد من در واقع در اون آدم مسخ شده بودم. من در 20 سالگی ( و البته عقل معاشرتم در حد 15 ساله بود به نظرم) در اون فرد که تقریبا دو برابر من سن داشت حل شده بودم. یک رابطه مساوی نبود که بگم خب به خوشی اون موقع باید گذشت از مشکلات. از اساس اون فرد نباید با من اون رابطه رو شروع می کرد. البته به هیچ وجه نمیخوام از خودم سلب مسئولیت کنم. کاملا هم نوشتهام در راستای تعجب از اعمال و رفتار شخص خودم بود و نه اون. اینکه چرا اون ایرادات رو می دیدم ولی ازش عبور می کردم
و برای ما نهضت همچنان ادامه دارد...
آه از این دل