-
باور؟
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1396 11:27
خب من تا اومدم منظم بشم رفتیم سفر. بماند که واقعا دو روز اول توبه کار شده بودم و خییییلی سخت بود ولی در کل تجربه ای بود برای خودش. با اینکه پرواز کوتاه نبود ولی هر دو به طرز غیرقابل باوری در راه عالی بودن. البته وقتی رسیدیم هتل از خجالتمون دراومدن! الان هم یکیشون با ه رفته خرید و اون یکی خوابه. من هم به یاد قدیم دنگ...
-
هر جمعه به جمعه سر و گوشش می جُنبه!
شنبه 26 فروردین 1396 00:07
ینی واقعا مدال بی جنبگی رو باید بگیرم چون همین امشب که دیدم دارم به خودم می گم وای باید برم حتما وبلاگ بنویسم که منظم بشه نوشتنم احساس خیلی متعهدگونه ای بهم دست داد. در حدی که برم برای انتخابات ریاست جمهوری هم ثبت نام کنم! ------ واقعا آدمی چیه؟ یه وعده غذایی رو که بتونیم با ه در آرامش به پایان برسونیم بدون اینکه ده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 فروردین 1396 09:08
اول از هر چیز باید سال نو رو تبریک بگم به همه شما دوستای عزیزم. یک یک شما در یاد من بودید ولی بخصوص خودم عزیزم، ژینو جانم و بهناز عزیز دل که همیشه من رو با محبت بی چشمداشت خوشحال می کنند و دیدن اسمشون و پیامشون روح منو تازه می کنه. واقعا فکر نمی کردم امشب بشینم و بنویسم. ولی یک آن به خودم گفتم باید امشب کاری برای خود...
-
تو که مهتابی تو شب من، تو که آوازی رو لب من
چهارشنبه 26 آبان 1395 00:15
صدای اذان که پیچید، کودک به خواب رفته را از سینهام جدا کردم و بر روی شانهام گذاشتم. این یعنی ساعت 12 است و من از وقتی بیدار شدم هیچ کاری نکردهام جز شیر دادن به این و صبحانه دادن به آن و صبحانه خوردن خودم. عوض کردن پوشکهایشان. هنوز لباس خواب به تن دارم و فرصت عوض کردنش را نداشتهام. مابقی؟ آغوش...
-
من از پایان شروع کردم*
شنبه 19 تیر 1395 13:38
مدتهاست میخوام بنویسم. خیلی به یاد تک تکتان بودم. بسیاری از روزها در ذهنم جملات رو ردیف کرده بودم. گاهی فرصت محدودش هم پیش آمد ولی نمیدانم چرا تا الان طول کشید. یک ماه گذشت. یک ماه سرشار از روزهای شلوغ و شاد. از قبل از تولدش تمام اشتباهات بار قبلم را یک به یک به یاد آورده بودم و هیچکدام را دیگر تکرار نکردم. از همان...
-
abuse
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 22:30
ماکس وبر، "قدرت" رو توانایی یک فرد در کنترل دیگران برای رسیدن به خواسته خود، بدون توجه به موانع و مقاومتها تعریف کرده. ------- خیلی از اوقات اتفاقاتی که در کشور یا دنیا میفته برامون ناراحتکننده است. اینکه صاحبان قدرت و حکومت یک کشور به مردم (یا عدهای از مردم) ظلم میکنن، باعث آزار دیدن و رنج اونها میشن....
-
one in my arms and one in my belly
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 20:20
پارسال تابستون کوچولو رو برده بودم یه زمین بازی سرپوشیده. خیلی شلوغ بود و بچه های بزرگتر زیادی بودن. یه اتاقک بود که فقط یه دختر کوچولو نشسته بود و بازی می کرد و مامانش روی زمین نشسته بود. صورت نازی داشت. موهای فر بامزه هایلایت شده و لباس سراپا مشکی. فسقلی هم اونجا مشغول بازی شد. مامان دختر بچه از سن بچه من پرسید....
-
در جواب ژینوی عزیزم
سهشنبه 31 فروردین 1395 02:39
در کامنتهای پست قبل ژینو برام نوشت: مورد آخر...هیچوقت فکر نمیکردم کسی باشه که برام مزاحمت ایجاد کنه ولی اذیتی که شدم و مزاحمتهایی که داشت هنوز هم کابوسه برام. باج خواهی و تهدیدهاش واقعا وحشتناک بود... قبل این مسائل همیشه برام سوال بود اسیدپاشیها و اذیتها چطور اتفاق می افته و یا چرا باید با کسی با این شخصیت وارد شد که...
-
طولانی
چهارشنبه 25 فروردین 1395 13:42
در این مدت که نبودم سه بار به شدت میخواستم بنویسم. نوشته فعلیم در مورد دو باره. از اونجاییکه در آینده احتمالا مدتی در فاز مادری محو بشم، الان می نویسم. هر دو مربوط به اوایل زمستون گذشته است و در هر دو مورد شانس اینو داشتم که کاملا تنها بودم. ----------- در اتاق کارم نشسته بودم که موبایلم زنگ خورد. شماره موبایل ناشناس....
-
یک سلام با امید که ادامه دار باشه
چهارشنبه 18 فروردین 1395 02:55
وقتی فکر می کنم زمانیکه شروع به نوشتن در این وبلاگ کردم چطور آدمی بودم و امروز چطور ... خیلی تعجب میکنم. سالها در یک وادی (عشق؟ جستجوی عشق؟ رفع ملال؟) مدام میرفتم و میگشتم و میخواستم و میبریدم و باز لرزش دل و ... . در نهایت میبینم نیروی محرکه تمام اون فراز و نشیبها یک چیز بود و ته همهشان هم یک غم و بعد جدیت به...
-
سلام دوباره
چهارشنبه 25 آذر 1394 09:46
بعضی وقتها/همیشه در زندگی اتفاقاتی میفته که باعث میشه دیگران/دوستان/عزیزان رو بهتر بشناسی. گاهی یه اتفاقهایی در زندگیت انقدر برای خودت حیاتی هست که برخوردهای اطرافیانت در مقابل اون موضوع میتونه باعث بشه دیدت نسبت به کسی به طور کامل تغییر کنه. ممکنه باعث بشه کسی که برای در جایگاه دوست/ عزیز و ... بوده دیگه در اون...
-
دوستان عزیزم به دلیل خیلی شخصی بودن مجبور به رمزگذاشتن شدم. هرکدامتان خواستید بخوانید به من بگویید
جمعه 17 مهر 1394 18:37
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 مهر 1394 13:37
اینجا رو تازه پیدا کرده بودم. شروع به خوندن کردم از جدید به قدیم صفحه صفحه رفتم عقب. سنگین بود خیلیهاش، تلخ، یادآور افرادی، کارهایی، خیلیهاش هم طنز، بسیار قوی. به 89 که رسیدم و مسائل سیاسی پررنگتر و حرف افراد در بند و ... دیگه ادامه ندادم. یادم افتاد به اینکه هروقت از اون اتوبان کذایی رد میشدم احساس میکردم صدای ضجه...
-
بی زحمت دانه تو
یکشنبه 5 مهر 1394 23:41
به من تکیه داده و نرمی ساعدم رو بجای دندونگیر گاز میزنه. گاهی بینی ام رو به گردنش نزدیک میکنم و از بوش مست میشم، گاهی به کله گنده اش نگاه میکنم و شونه های ظریفش. موهای نرم سیکلمه ایش رو ناز میکنم و از عشق سیراب میشم. روفرشیهای نشسته، مسجهای نگاه نکرده، برنجهای روی زمین، لباسهای اطو نشده، همه میتونن صبر کنن. چی از این...
-
مهر بتان ورزیدهام، بسیار خوبان دیدهام، اما تو چیز دیگری
دوشنبه 30 شهریور 1394 20:18
با ه در free shop می چرخیدیم، منتظر بازگشت. چند ثانیه قبل در هرمس بودیم و من کل پول مبادایمان را روی لبه نقرهای بوتیک گذاشته بودم و یک شال خریده بودم. همانجا آنرا دور گردنم بستم و موقع بیرون آمدن از لحاظ استایلیش بودن به شدت احساس میکردم اولیویا پالرمو یا دیگر کم کمش ویکتوریا بکهام هستم! مثل بالرینها روی پنجه نرم و...
-
امان
چهارشنبه 25 شهریور 1394 09:39
یه کارتون دیدم که طرز لباس پوشیدن یه خانم اروپایی رو کشیده بود وقتی میره سر کار ( لباس رسمی، کفش پاشنه متوسط، موهای جمع شده، آرایش ملایم، کیف رسمی ) ، خرید ( لباس شیک ولی نسبتا راحت، کفش تخت، موها بسیار زیبا، کیف جادار ) ، پارک ( لباس نسبتا ورزشی، کتونی، موهای بافته ) ، گردش شبانه آخر هفته با دوستا ( پیرهن s..y...
-
ازهمهچینویسی
شنبه 21 شهریور 1394 19:50
اون نوشته مربوط به عشق اول رو یکبار دیگه خوندم و به کامنتهاتون فکر کردم. فرداش دنبال یه hashtag خندهدار بودم که خیلی خیلی اتفاقی با یک مطلبی روبرو شدم زیر عنوان how to get over a man بیشتر برای تینیجرها بود ولی من واقعا معتقدم عقل معاشرت و رابطه زن و مردی تینیجرهای غربی به اندازه بیست، بیستپنج سالههای ماست. نوشته...
-
این خواب رو سال 90 دیدم
چهارشنبه 18 شهریور 1394 11:45
من کلا آدمیم که وقتی اتفاق ناگواری میفته اصلا نمیتونم هیچ کاری نکنم و مثلا فقط غصه بخورم یا صبر کنم بگذره یا .... باید حتما یه کاری انجام بدم. حتی وقتی خواب میبینم و خوابم وحشتناکه، تو خواب نقشه میکشم اوضاع رو درست کنم. یه شب خواب دیدم در یه بیمارستان پرستارم. ولی اون بیمارستان آدما رو عوض میکرد. یه جور فیلم تخیلی...
-
از گذشتهها
شنبه 14 شهریور 1394 13:21
تا قبل از اینکه دانشگاه قبول شم هر سال تابستون میرفتیم ییلاق پیش پدربزرگ و مادربزرگم. یه ایل آدم بودیم. خوش میگذشت ولی دق هم داشت چون نمیذاشتن تا لنگ ظهر بخوابم و از بالای درخت به بهانه اینکه دختری و میافتی زمین جمعم میکردن. آب و آبکشی دائم بخاطر نجس و پاکی کردنهای مامانبزرگم هم بود. مامانم رو هم کلا شام به شام...
-
تپش تپش*
جمعه 13 شهریور 1394 20:02
دوربین نزدیکتر میاد و من که به سمت ساحل شنا میکردم، با رسیدن به عمق کمتر روی پاهام میایستم و به جلو قدم برمیدارم. آفتاب مستقیم به صورتم میتابه و من به پاهام نگاه میکنم که آب رو میشکافن و جلو میرن. آب زلال کناره ساحل مثل اکلیلهای طلایی به اطراف پاشیده میشه. نفس میکشم و برای اولین بار در این 4 ساعت کنار دریا...
-
باز هم میتوان به گیسویم چنگی از روی عشق و مستی زد؟
پنجشنبه 12 شهریور 1394 01:38
این مدت بارها پیش آمد که به عابران کوچهها یا مسافران ماشینهای اطراف نگاه کردم و با خودم گفتهام "معلوم است ناراحت است". ناراحتی از یک رابطه، از یک قهر، از یک ترکشدگی، از یک بحث و دعوا. و بعد فکر کردهام که چندوقت است با کسی (پارتنر) دعوا نکردهام؟ خیلی. چند وقت است از دست کسی در یک رابطه زن و مردی ناراحت...
-
voices
سهشنبه 10 شهریور 1394 17:03
شاید روز مناسبی برای نوشتن نباشه. دلم میخواست این اولین نوشتهام در اینجا خیلی خاص باشه. ولی همونطور که این مدت هم طول کشید، وقتی منتظر یه لحظه خاص باشی گاهی خیلی خیلی طول میکشه. از دیشب دل توی دلم نیست که بنویسم ولی مغزم منجمد شده. تمام مطالبی که این مدت دوست داشتم بنویسم کاملا از ذهنم پاک شدهن. قبل از اینکه شروع...
-
سلام
شنبه 7 شهریور 1394 17:45
سلام به همه دوستان عزیزم واقعا فکر نمیکردم این همه وقت طول بکشه تا من اولین یادداشت رو اینجا بنویسم. بسیار بسیار دلم برای وبلاگ قبلیم تنگه. نتونستم اون قالب قبلی رو به اینجا منتقل کنم. کسی میدونه چطور میشه این کار رو کرد؟ به زودی دوباره مینویسم این فقط یک شروع بود و یک سلام پ.ن: بهناز عزیزم مرسی برای دوستیت و بودنت